فرهاد محرابی
دوستی من و الزا مورانته بیست و دو سال قبل آغاز شد. در قطاری کوچک که از حومهی رم میگذشت و ما را از پیاتساله فیلامینیو (Piazzale Flaminio) به ویتربو (Viterbo) میبرد. الزا قصد داشت مادرش را ببیند که در بیمارستان کوچکی در ویتربو دوران نقاهت را میگذراند. ویلکاک که از چند ماه قبل با او آشنا شده بودم، آن روز را انتخاب کرده بود که مرا به الزا معرفی کند. الزا در ایستگاه قطار ویتربو از ما جدا شد و دوباره یک ساعت بعد به ما ملحق شد. آسان نبود دیدن بیمار رنجور بر تخت بیمارستان. مادر الزا از تصلب شرایین خیلی سختی رنج میبرد که موجب اختلال مشاعر نسبی در او شده و از این رو دخترش را نشناخته بود. با این حال، الزا در ضمن نگاهکردن به مادرش دچار این احساس شده بود که گویی دارد خود را در آن چهرهی حلقهشده در موی سپید میبیند. هراسان از آن صحنه گریخته بود. سالها بعد به من گفت که دلیل اینکه ترجیح میدهد موهایش را رنگ کند، موهایی را که خیلی زود سفید شده بودند، همین بود (در کلینیکی در رم که الزا سه سال پایانی عمرش را در آن گذراند، جایی که همیشه هم موهایش را رنگ نمیکرد و گاهی اوقات برای لحظهای به نظر میآمد که مرا به جا نمیآورد، دوباره به یاد این اولین دیدارمان افتادم).
از آن روز، دوستی عمیق و میتوان گفت پرشورمان آغاز شد. هر روز همدیگر را میدیدیم، برخی اوقات از صبح تا عصر. الزا هنگامی که مشغول نوشتن نبود وقت آزاد بسیاری داشت. صبحانه را در حومهی رم میخوردیم، یا در ویا آتیکای قدیم، در کافهی ایترنینی )(I trenini، و عصرها به رستورانهای مرکز شهر میرفتیم. اغلب، دوستان جوانتری همچون پییر پابلو پازولینی، ساندرو پنا، ناتالیا و گابریله بالدینی، و چزاره گاربولی هم با ما بودند.
من آن زمان بیست و یک سال داشتم و هرگز حس حمایتی -البته نه همیشگی و مستدام اما بیهمتا- را که دوستی با الزا به من داد فراموش نخواهم کرد. اما اگر الان از خودم بپرسم که چه چیز بود که مرا از همان اولین دیدار تحت تاثیر قرار داد، چه بود آنچه همیشه در الزا حضور داشت، تنها میتوانم بگویم: جدی و مصممبودنش، او به شکلی دیوانهوار مصمم بود. منظورم از واژهی «مصمم» در اینجا کسی نیست که همه چیز در نظرش پراهمیت است و با دقت و هیجان در آن مینگرد. حتی بدون در نظرگرفتن مطالعاتش در متون کلاسیک هند، الزا بر این عقیده بود که جهان تنها نمود و ظاهر است. (اصطلاح «امتناع ویرانگرانه» (subversive refrain)1 را در کتاب شعرش «جهانی که با کودکان کوچک نجات یافت» Il mondo salvato dai ragazziniبه یاد آورید). مصمم بود و قاطعبودنش همچون کسی بود که تماماً و بی هیچ ملاحظهای به مدیوم داستان اعتقاد دارد و از این رو قصد دارد تمامی ظرفیت آن را در نوشتارش منعکس سازد. در کتاب «بهانه» (Alibi)، این مجموعه شعر بینظیر که در زمان انتشارش در ۱۹۵۸ تقریباً هیچ استقبالی از آن نشد و در حقیقت یکی از بهترین کتابهایی است که در ایتالیای پس از جنگ به چاپ رسیده، شعری هست که در بردارندهی روزنهای ارزشمند به درون جهان رویایی الزا است. شعری به اسم «در قصهی پریان» (Alla favila) که اینگونه آغاز میشود: «در تو پنهان میکنم خود را، داستان/ ردای مضحک».