ترجمه: بابک کریمی:
تقدیم، با همبستگی، به بلا تار.
طی حضور کوتاهم در موسسهی ک. گ. یونگِ سانفرانسیسکو پی بردم که زمینهی اصلی «همایش» تغییر موضعی استراتژیک از رتبهبندی به تضمین این مسئله بود که همهی شرکتکنندگان حاضر در کنار هم، «شانهبهشانهی هم»، حرکت کنند. این تساوی نهتنها رویکردی مطلوب برای یادگیری است، بلکه لذت حسیِ حاصل از نزدیکی فیزیکی (اغلب همراه با غذا یا نوشیدنیبهدست) عنصری ضروری است. به همین خاطر، وقتی از شخص دیگری درس میگیرم احساس لذت میکنم، بهخصوص شخصی که چنین توانایی منحصربهفردی دارد که -وقتی شانهبهشانهاش راه میروم- احساس میکنم مقداری از توانایی او به من هم سرایت میکند: مانند گرده که مناسبت و دلیل گردهافشانی است.
از این رو از برگزارکنندگان همایش بینالمللی سینمای صامت دانشگاه برکلی کالیفرنیا- سینما در رسانهها: دههی ۱۹۲۰ – که آخر هفتهی گذشته برگزار شد، به خاطر تدارک این گفتوگوی غیردانشگاهی با توماس الزسر، استاد دانشگاه، که سخاوتمندیاش در پذیرش این گفتوگو، آنهم در خلال چنین رویداد پرمشغلهای، شایستهی ستایش است، نهایت تشکر را دارم. از لورا هوراک و آلتیا واسو هم به خاطر کارگشاییهاشان به همان اندازه قدردانی میکنم.
با اینکه از روی علاقهی شخصی چند پرسش از توماس الزسر پرسیدم، ولی نمیتوانم مصاحبهام با او را فینفسه یک «گفتوگو» قلمداد کنم. میخواستم مطمئن شوم که بین پَنلها گرسنه نمیماند، بنابراین، با عجله از خیابان موزهی هنر برکلی به سمت هِنری رفتیم و در آنجا توماس -که اصرار داشت با اسم کوچک صدایش کنم- خاگینهی کالیفرنیایی سفارش داد. به هر حال علناً من برندهی این معامله بودم. یک جفت خاگینه نصیب توماس الزسر شد، اما من درس گرفتم.